کد مطلب:77521 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:212

خطبه 037-ذکر فضائل خود











و من كلام له علیه السلام یجری مجری الخطبه

یعنی از كلام امیرالمومنین علیه السلام است كه جاری مجرای خطبه است در وعظ و پند:

«فقمت فی الامر حین فشلوا»

یعنی پس قائم شدم و ایستادم در امر خدای تعالی در وقتی كه كسل و ضعیف بودند خلق، یعنی در جمیع عوالم عقلی و نفسی و طبعی.

«و نطقت حین تعتعوا»

یعنی ناطق و گویا بودم در حمد و سپاس و شكر خدا در وقتی كه خلق در تردد و سستی بودند در كلام و گویا به حمد و شكر الهی نبودند در جمیع عوالم.

«و تطلعت حین تقبعوا»

یعنی طلوع و ظهور داشتم[1] در وقتی كه مخفی[2] بودند خلق در جمیع عوالم.

«و مضیت بنور الله حین وقفوا.»

یعنی گذشتم از ظلمات امكانی به نور حق تعالی،[3] در وقتی كه ایستاده بودند خلق در ظلمت[4] امكان و به ما قائم به امر شدند و به ما گویا به حمد و شكر خدا گشتند و به ما ظاهر شدند و به ما اهتدا یافتند و از ظلمت امكان گذشتند جمیع خلائق اولین و آخرین و ماییم السابقون الاولون در جمیع عوالم كه در قرآن مجید یاد شده.

«و كنت اخفضهم صوتا»

[صفحه 287]

یعنی بودم آهسته ترین خلق در صدا، یعنی خاضع و خاشعترین خلق بودم در جمیع عوالم كه لازم او است خفض صوت.

«و اعلاهم فوقا»[5].

یعنی و بودم بالاتر از خلق در فوقیت و بلندی در جمیع آفاق.

«فطرت بعنانها»

یعنی پس پریدم و سبك از جا جستم با عنان قدرت و توانائی مجاهده و محاربه ی فی الله و فی سبیل الله و در مقام مجاهده با قدرت اختیار بودم بی شایبه ی اكراه و اجبار در جمیع مقامات.

«و استبددت برهانها.»

یعنی من منفرد و تنها بودم در گروگان مضمار مجاهده و اعلی درجه ی رضوان و بهشت خلدی را كه خدای تعالی از برای سابقین قرار داده، حظ و نصیب ما گردیده و مختص ما شده.

«كالجبل لا تحركه القواصف و لا تزیله العواصف.»

یعنی ساكن و قائم باشم به مجاهده مثل كوهی كه حركت نمی تواند داد او را بادهای شكننده و از مكانش نتواند كند بادهای وزنده ی سخت و محركات اهویه ی نفسانیه را در من اثری و مصادمات مقتضیات طبیعیه را بر من گذری نیست.

«لم یكن لاحد فی مهمز»

یعنی نبود از برای احدی در من موضع عیب گفتنی، زیرا كه عیبی نبود تا كسی تواند گفت آن عیب را در حضور من.

«و لا لقائل فی مغمز»

یعنی نبود از برای قائلی در من موضع غیبت كردن به عیبی و نقصی، زیرا كه عیب و نقصی نبود تا گوینده ای غیبت كند مرا به آن عیب، زیرا كه شدت كمال وجودیه ی من نقص

[صفحه 288]

و عیب امكانیه ی مرا مغلوب و مقهور ساخت، به طوری كه اثری از او ظاهر نمی شود، پس گویا مناط و مبدا نقص و عیب در من نیست، چه جای نقص و عیب تا كسی تواند عیب من گفت.

«الذلیل عندی عزیز حتی آخذ الحق له»

یعنی هر ذلیلی در پیش من عزیز است تا اینكه بگیرم حق مختص او را از غیر، یعنی هر ذلیل و ضعیف قوت قاهره ی طبیعیه، عزیز و قوی است با قوه ی قاهره ی عقلیه ی عادله ی من تا حق به «من له الحق» عاید گردد، زیرا كه به واسطه ی قوت عقلیه ی عادله ی من، هر مستحقی به حقش می رسد.

«و القوی عندی ضعیف حتی آخذ الحق منه.»

یعنی هر صاحب قوتی پیش من[6] ضعیف است، تا بگیرم حق غیر را از او، یعنی هر با قوت طبیعتی كه به قوه ی قهریه ی غضبیه، حقی را مقهور و به غیر حق تصرف كرده، مقهور و مغلوب عدل عقل من است، تا تعدیل جبر او كنم و آن حق را غالب و ظاهر سازم و به مستحق حق عاید گردانم، زیرا كه دفع جبر جابر[7] نشود الا به عدل عادل، كه من باشم كه مظهر عدل عادل حقیقی و عدل اویم.

«رضینا عن الله قضاءه و سلمنا لله امره.»

یعنی راضی باشیم به قضای خدای تعالی از جهت خدا، یعنی از جهت رضای خدا و تسلیم و انقیاد گردیم امر او را از برای او، یعنی از جهت مختص دانستن امر را به او، بدون شائبه ی شركی، پس تاخیر در احقاق حق و در امر جهاد بعد از رحلت پیغمبر صلی الله علیه و آله، به تقریب رضای به قضای خدا و تسلیم امر خدا بود، نه به تقریب استحقاق غیر، بلكه بود به تقریب استدراج غیر، زیرا كه من قسیم جنت و نارم به حب و بغض و مستحق هر یك باید برسد به حقش به سبب حق من.

[صفحه 289]

«اترانی اكذب علی رسول الله صلی الله علیه و آله؟[8] و الله لانا اول من صدقه فلا اكون اول من كذب علیه.»

یعنی آیا گمان می كنی كه من دروغ بر رسول خدا صلی الله علیه و آله می گویم كه من به وحی خدا به او و به نص او خلیفه ی بلافصل اویم و امر خلافت مختص من است؟ به خدا سوگند[9] كه من اول كسی باشم كه تصدیق او كرد، پس نباشم اول كسی كه تكذیب او كند، بعد از رحلت او از دنیا، زیرا كه در سراء و ضراء و در ظاهر و خفا تعدیل من كرده[10] و مرا برادر گفته و به پاكی ما اهل بیت از جانب خدا خبر داده، پس هر گاه دروغگو باشم و تكذیب[11] او كرده باشم و كسی كه پیغمبر صلی الله علیه و آله مصدق او باشد، چگونه تواند آن كس كاذب باشد و الا لازم می آید كذب پیغمبر صلی الله علیه و آله و این محال است.

«فنظرت فی امری فاذا طاعتی قد سبقت بیعتی و اذا المیثاق فی عنقی لغیری.»

یعنی نظر كردم در امرم، پس ناگاه دیدم كه طاعت من خدا را مقدم است بر بیعت و دعوت غیر را به طاعت خدا و از جانب خدا مامورم به دعوت غیر به طاعت، به شرط وجود مصلحت و استعداد، پس بی مصلحت و استعداد بیعت و دعوت به طاعت منهی باشد نه مامور،[12] پس در آن وقت رضا به قضای خد ا دادم و تسلیم امر خدا را لازم دیدم و ناگاه دیدم كه میثاق بیعت و دعوت من غیر را به طاعت خدا لازم و محكم است در گردن من و مامورم به دعوت به تقریب وجود مصلحت و استعداد، اگر چه در وقت دیگر معذور بودم، نه مامور، پس در این وقت در امتثال امر خدا مسارعت ورزیدم، و شاید كه «فنظرت» از تتمه ی كلام سابق نباشد بلكه شكایت باشد از تساهل قوم از جهاد، یعنی می بینم كه اطاعت قوم مرا سابق و مقدم و شرط بیعت است و اطاعت اگر متحقق نشود

[صفحه 290]

بیعت متحقق نشود و به تقریب[13] تساهل قوم، چون شرط جهاد متحقق نیست، جهاد بی فایده و بی ثمر است، نزدیك است كه واگذارم خلق را بر باطل و چون ملاحظه می كنم و می بینم كه میثاق هدایت غیر از جانب الله در گردن من است، به حصول شرط فی الجمله، اگر چه به سر حد كمال نباشد، لابد باید متلاشی باشم، اگر چه ثمر كلی بدان مترتب نشود، پس اگر قوم همتی بورزند و راه نجات پیش گیرند و آنچه تكلیف ایشان است به عمل تا من هم از تكلیف خود[14] بتمامه بیرون آمده باشم، خیر دنیا و آخرت آنها خواهد بود.

[صفحه 291]


صفحه 287، 288، 289، 290، 291.








    1. ن: و ظهور داشتم.
    2. ن و چ: مختفی.
    3. چ: خدای تعالی.
    4. چ: در ظلمات.
    5. در همه ی نسخه های دیگر: «فوتا» یعنی برتر رفتن و دیگران گوی پیشرفت را از دست دادن.
    6. چ: نزد من.
    7. چ: جبر جائر یعنی شكستن ستمگر و حال آنكه در نسخه ی اصل و «ن» درست نوشته شده است كه جبر جابر یعنی شكستن شكننده.
    8. اصل و چ: رسول الله صلی الله علیه و آله.
    9. چ: سوگند به خدا.
    10. تعدیل كردن یعنی كسی را عادل دانستن.
    11. چ: دروغگو باشم تكذیب.
    12. این گفته تعبیر خاص شارح از گفته ی امیرالمومنین است و گرنه همه ی شارحان و مترجمان این عبارت امیرالمومنین را چنین ترجمه كرده اند: چون در كار خود نگریستم، ناگهان دیدم فرمانبرداریم از دیگری بر بیعت كردن دیگران به من سبقت جسته است و پیمان محكمی از دیگری در گردن من است.
    13. چ: پس به تقریب.
    14. چ: از عهده ی تكلیف خود.